بیستون 
بیستون ! کوه جدا مانده ز یاران ، تنها
سرفرازی به تو آموخته ، دوران ، تنها
بیستون ! بغضِ ورم کرده ی پابندِ ستم
ای به حق ، راست ترین قامتِ زندان ، تنها
زین صلابت که توداری به نگاهی کافیست
لرزه افتد به دل و دستِ نگهبان ، تنها
دیرگاهیست که در چرخه ی مجبورِ زمین
خوگرفتی به تماشای بیابان ، تنها
مُزدِ آزادگی این است ، که تنها باشی
پا، فشاری، به همان ارزش و بنیان ، تنها
روی قلّه به تو تکیه زده با چشمِ امید
ابرهای کِدر و بی سر و سامان ، تنها
مرغ های شده از دسته ی خود گُم ، دارند
در مسیرِ سفرِ خود به تو ایمان ، تنها
عاشقانی که تو را مأمنِ خود می دانند
همه هستند ، به یک باور و پیمان ، تنها
که بگویند : تودر اوج ،تواضع داری
و تویی خالق ِاین صحنه ومیدان تنها>
بیستون ! قصّه ی عشقی ، که تو داری ، زیباست
روزگاریست ، که مردم ، همگی مسخِ خوداند
و به دامِ غم و خود خواه و پریشان ، تنها
دکترعبدالرضا رادفر( آرام کرمانشاهی )










پاسخ دهید